هیئت قاسم ابن الحسن علیهما السلام

پیوندها

 منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:54


فصل سیّم: در بیان احوال آن حضرت در ایّام رضاع و طفولیّت‏

در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم متولّد شد. چند روز گذشت که از براى آن حضرت شیرى به هم نرسید که تناول نماید، پس ابو طالب آن حضرت را بر پستان خود مى‏انداخت و حقّ تعالى در آن شیرى فرستاد و چند روز از آن شیر تناول نمود تا آن که ابو طالب، حلیمه سعدیّه را به هم رسانید و حضرت را به او تسلیم کرد. «1»
و در حدیث دیگر فرموده که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام دختر حمزه را عرض کرد بر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت او را به عقد خود در آورد، حضرت فرمود: مگر نمى‏دانى که او دختر برادر رضاعى من است؟ زیرا که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم و عمّ او حمزه از یک زن شیر خورده بودند. «2»
و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: اوّل مرتبه ثویبه (به ضمّ ثاء مثلّثه و فتح و او) آزاد کرده أبو لهب، آن حضرت را شیر داد، و بعد از او حلیمه سعدیه آن حضرت را شیر داد و پنج سال نزد حلیمه ماند، و چون نه سال از عمر آن حضرت گذشت با ابو طالب به جانب شام رفت. و بعضى گفته‏اند که در آن وقت دوازده سال‏
__________________________________________________
 (1) اصول الکافى، ج 1، ص 373؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 59.
 (2) الکافى، ج 5، ص 445؛ من لا یحضره الفقیه، ص 3، ص 411؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 396؛ بحار الأنوار، ج 15، ص 34.
                     

 

منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:55


از عمر آن حضرت گذشته بود. و از براى خدیجه به تجارت شام رفت در هنگامى که بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود. «1»
در نهج البلاغه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حقّ تعالى مقرون گردانیده با حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم بزرگتر ملکى از ملائکه خود را که در شب و روز آن حضرت را بر مکارم آداب و محاسن اخلاق وامى‏داشت و من پیوسته با آن حضرت بودم مانند طفلى که از پى مادر خود برود، و هر روز براى من علمى بلند مى‏کرد از اخلاق خود، و امر مى‏کرد مرا که پیروى او نمایم و هر سال مدّتى در کوه حراء مجاورت مى‏نمود که من او را مى‏دیدم و دیگرى او را نمى‏دید، و چون مبعوث شد به غیر از من و خدیجه در ابتداى حال کسى به او ایمان نیاورد و مى‏دیدم نور وحى و رسالت را و مى‏بوییدم شمیم نبوّت را. «2»
ابن شهر آشوب و قطب راوندى و دیگران روایت کرده‏اند از حلیمه بنت ابى ذؤیب، که نام او عبد اللّه بن الحارث بود از قبیله مضر، و حلیمه زوجه حارث بن عبد العزّى بود، حلیمه گفت که: در سال ولادت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم خشک‏سالى و قحط در بلاد ما به هم رسید و با جمعى از زنان بنى سعد بن بکر به سوى مکّه آمدیم که اطفال از اهل مکّه بگیریم و شیر بدهیم، و من بر ماده الاغى سوار بودم کم راه، و شتر ماده‏اى همراه داشتیم که یک قطره شیر از پستان او جارى نمى‏شد و فرزندى همراه داشتم که در پستان من آن قدر شیر نمى‏یافت که قناعت به آن تواند کرد و شبها از گرسنگى دیده‏اش آشناى خواب نمى‏شد و چون به مکّه رسیدیم هیچ یک از زنان، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را نگرفتند براى آن که آن حضرت یتیم بود و امید احسان از پدران مى‏باشد. «3»
پس ناگاه من مردى را با عظمت یافتم که ندا همى‏کرد و فرمود: اى گروه‏
__________________________________________________
 (1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 223.
 (2) نهج البلاغه، خ 192.
 (3) بعضى از بزرگان نخستین بخش این گزارش تاریخى را ساختگى مى‏دانند.
                       

منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:56

مرضعات! هیچ کس هست از شما که طفلى نیافته باشد؟ پرسیدم که: این مرد کیست؟ گفتند: عبد المطّلب بن هاشم سیّد مکّه است، پس من پیش تاختم و گفتم:
آن منم. فرمود: تو کیستى؟ گفتم: زنى از بنى سعدم و حلیمه نام دارم، عبد المطّلب تبسّم کرد و فرمود:
بخّ بخّ خصلتان جیّدتان سعد و حلم، فیهما عزّ الدّهر و عزّ الأبد. «1»
به به دو خصلت نیکوست: سعادت و حلم، که در آن‏ها است عزت دهر و عزّ ابدى.
آنگاه فرمود: اى حلیمه! نزد من کودکى است یتیم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم نام دارد و زنان بنى سعد او را نپذیرفتند و گفتند: او یتیم است و تمتّع از یتیم متصوّر نمى‏شود و تو بدین کار چونى؟ چون من طفل دیگر نیافته بودم آن حضرت را قبول نمودم، پس با آن جناب به خانه آمنه شدم، چون نگاهم به آن حضرت افتاد شیفته جمال مبارکش شدم پس آن درّ یتیم را گرفتم و چون در دامن گذاشتم و نظر به سوى من افکند نورى از دیده‏هاى او ساطع شد و آن قرّة العین اصحاب یمین به پستان راست من رغبت نمود و ساعتى تناول کرد و پستان چپ را قبول نکرد و براى فرزند من گذاشت و از برکت آن حضرت هر دو پستان من پر از شیر شد که هر دو را کافى بود و چون به نزد شوهر خود بردم آن حضرت را شیر از پستان شتر ما جارى شد. آن قدر که ما را و اطفال ما را کافى بود. پس شوهرم گفت:
ما فرزند مبارکى گرفتیم که از برکت او نعمت رو به ما آورد، و چون صبح شد آن حضرت را بر درازگوش گوش خود سوار کردم رو به کعبه آورد و به اعجاز آن حضرت سه مرتبه سجده کرد و به سخن آمد و گفت: از بیمارى خود شفا یافتم، و از ماندگى بیرون آمدم، از برکت آن که سید مرسلان و خاتم پیغمبران و بهترین گذشتگان و آیندگان بر من سوار شد، و با آن ضعف که داشت چنان رهوار شد که هیچ یک از
__________________________________________________
 (1) سیره حلبى، ج 1، ص 106.
                      

منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:57


چهار پایان رفیقان ما به آن نمى‏توانستند رسید، و جمیع رفقا از تغییر احوال ما و چهار پایان ما تعجّب مى‏کردند، و هر روز فراوانى و برکت در میان ما زیاده مى‏شد و گوسفندان و شتران قبیله از چراگاه گرسنه بر مى‏گشتند. و حیوانات ما سیر و پرشیر مى‏آمدند.
در اثناى راه به غارى رسیدیم و از آن غار مردى بیرون آمد که نور از جبینش به سوى آسمان ساطع بود و سلام کرد بر آن حضرت و گفت: حقّ تعالى مرا موکّل گردانیده است به رعایت او، و گلّه آهوئى از برابر ما پیدا شدند و به زبان فصیح گفتند: اى حلیمه! نمى‏دانى که، که را تربیت مى‏نمایى! او پاکترین پاکان و پاکیزه‏ترین پاکیزگان است، و به هر کوه و دشت که گذشتم بر آن حضرت سلام کردند، پس برکت و زیادتى در معیشت و اموال خود یافتیم و توانگر شدیم و حیوانات ما بسیار شدند از برکت آن حضرت و هرگز در جامه‏هاى خود حدث نکرد (بلکه هیچ‏گاه مدفوعى از آن جناب دیده نگشت چه آن که در زمین فرو مى‏شد) و نگذاشت هرگز عورتش را که گشوده شود، و پیوسته جوانى را با او مى‏دیدم که جامه‏هاى او را بر عورتش مى‏افکند و محافظت او مى‏نمود.
پس پنج سال و دو روز آن حضرت را تربیت کردم، پس روزى با من گفت که هر روز برادران من به کجا مى‏روند؟
گفتم: به چرانیدن گوسفندان مى‏روند.
گفت: امروز من نیز با ایشان موافقت مى‏کنم.
چون با ایشان رفت گروهى از ملائکه او را گرفتند و بر قلّه کوهى بردند و او را شست و شو کردند، پس فرزند من به سوى ما دوید و گفت: محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را دریابید که او را بردند و چون به نزد او آمدم، دیدم که نورى از او به سوى آسمان ساطع مى‏گردد، پس او را در بر گرفتم و بوسیدم و گفتم: چه شد تو را؟ گفت: اى مادر! مترس خدا با من است، و بویى از او ساطع بود از مشک نیکوتر و کاهنى روزى او را دید و نعره زد و گفت: این است که پادشاهان را مقهور خواهد گردانید و عرب را

                       

منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:58


متفرّق سازد. «1»
و از ابن عبّاس روایت است که: چون چاشت براى اطفال طعام مى‏آوردند آن‏ها از یکدیگر مى‏ربودند و آن حضرت دست دراز نمى‏کرد، و چون کودکان از خواب بیدار مى‏شدند، دیده‏هاى ایشان آلوده بود و آن حضرت روى شسته و خوشبو از خواب بیدار مى‏شد. «2»
و به سند معتبر دیگر روایت کرده است، که: روزى عبد المطّلب نزدیک کعبه نشسته بود، ناگاه منادى ندا کرد که فرزندى محمّد نام از حلیمه ناپیدا شده است، پس عبد المطّلب در غضب شد و ندا کرد: اى بنى هاشم! و اى بنى غالب! سوار شوید که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم ناپیدا شده است، و سوگند یاد کرد که از اسب به زیر نمى‏آیم تا محمّد را بیابم یا هزار اعرابى و صد قرشى را بکشم. و در دور کعبه مى‏گردید و این شعر مى‏خواند:
         یا ربّ ردّ راکبى محمّدا             ردّا الىّ و اتّخذ عندی یدا
             یا ربّ آن محمّدا لن یوجدا             تصبح قریش کلّهم مبدّدا
 یعنى: اى پروردگار من! برگردان به سوى من شهسوار من محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را و نعمت خود را بار دیگر بر من تازه گردان.
پروردگارا! اگر محمّد پیدا نشود تمام قریش را پراکنده خواهم کرد.
پس ندایى از هوا شنید، که: حقّ تعالى محمّد را ضایع نخواهد کرد.
پرسید که: در کجا است؟
ندا رسید که در فلان وادى است، در زیر درخت خار امّ غیلان. «3»
چون به آن وادى رفتند، آن حضرت را دیدند که به اعجاز خود از درخت خار رطب آبدار مى‏چیند و تناول مى‏نماید و دو جوان نزدیک آن حضرت ایستاده‏اند،
__________________________________________________
 (1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 59؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 81.
 (2) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 60؛ سیره ابن کثیر، ج 1، ص 242.
 (3) ظاهرا خار مغیلان کما این که در حیاة القلوب، ج 3، ص 173 آمده است.
                        منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:59
چون نزدیک رفتند آن جوانان دور شدند، و آن دو جوان جبرئیل و میکائیل بودند، پس از آن حضرت پرسیدند که تو کیستى؟
گفت: منم فرزند عبد اللّه بن عبد المطّلب.
پس عبد المطّلب آن حضرت را بر گردن خود سوار کرد و بر گردانید و بر دور کعبه هفت شوط آن حضرت را طواف فرمود و زنان بسیار براى دلدارى حضرت آمنه نزد او جمع شده بودند، چون آن حضرت را به خانه آورد خود به نزد آمنه رفت و به سوى زنان دیگر التفات ننمود. «1»
بالجمله چون آن حضرت را به نزد حضرت آمنه آوردند امّ ایمن حبشیّه که کنیزک عبد اللّه بود و برکه نام داشت و به میراث به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم رسیده بود به حصانت و نگاهداشت آن حضرت پرداخت و هرگز آن حضرت را ندید که از گرسنگى و تشنگى شکایت کند، هر بامداد شربتى از زمزم بنوشیدى و تا شامگاه هیچ طعام نطلبیدى و بسیار بود که چاشتگاه براى او عرض طعام مى‏کردند و اقدام به خوردن نمى‏فرمود.
***__________________________________________________
 (1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 60.
                        منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏1،ص:60
          [هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم             نبود بر سر آتش مى‏ترسم که نجوشم‏
             به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم             شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم «1»]

  • ۹۵/۰۶/۲۲
  • هیئت قاسم ابن الحسن علیهما السلام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی