بیان عقاید/(شناخت مقام امام جعفر صادق ،تسلط و دستورات ایشان در مورد مسائل مختلف علمی از جمله طب و کشف مواد و علوم دیگر ،در ذیل مبحث امام شناسی)/حجت الاسلام چاوشی
بیان عقاید/(شناخت مقام امام جعفر صادق ،تسلط و دستورات ایشان در مورد مسائل مختلف علمی از جمله طب و کشف مواد و علوم دیگر ،در ذیل مبحث امام شناسی)/حجت الاسلام چاوشی
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:317
فصل اوّل: در بیان ولادت با سعادت آن حضرت است
شیخ طوسى در مصباح و اکثر علماء ذکر کرده اند که ولادت آن حضرت در روز بیستم ماه جمادى الأخر بوده «1» و گفته اند که در روز جمعه سال دوّم از بعثت بوده «2» و بعضى سال پنجم از بعثت گفتها ند «3» و علامه مجلسى رحمه اللّه در حیاة القلوب فرموده که: صاحب عدد روایت کرده است که پنج سال بعد از بعثت حضرت رسالت پناه صلّى اللّه علیه و آله و سلم حضرت فاطمه علیها السّلام از خدیجه متولّد شد.
[کناره گیرى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم از خدیجه علیها السّلام]
و کیفیّت حمل خدیجه به آن حضرت چنان بود که روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم در ابطح «4» نشسته بود با امیر المؤمنین علیه السّلام، عمّار بن یاسر، و منذر بن ضحضاح، و حمزه، و عبّاس، و أبو بکر، و عمر، ناگاه جبرئیل نازل شد با صورت اصلى خود و بالهاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر کرد. و ندا کرد آن حضرت را که: اى
__________________________________________________
(1) نک: مسار الشیعة، ص 31؛ بحار الأنوار، ج 43 ص 8، ح 12 و ص 9، ح 15؛ الاقبال ص 621؛ مصباح المتهجد، ص 733؛ دلائل الامامة، ص 10؛ اعلام الورى، ص 90.
(2) مسار الشیعة، ص 31؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 8 به نقل از اقبال الاعمال.
(3) الکافى، ج، ص 457؛ بحار الأنوار، 43، ص 9 به نقل از الکافى، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 278؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 1- 10؛ اعلام الورى، ص 90.
(4) درهاى است در مکّه.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:318
محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلم! خداوند علىّ اعلى تو را سلام م ىرساند و امر م ىنماید که چهل شبانه روز از خدیجه دورى اختیار کنى. پس آن حضرت چهل روز به خانه خدیجه نرفت و روزها روزه مى داشت و شبها تا صباح عبادت مى کرد.
و عمّار را به سوى خدیجه فرستاد و گفت: او را بگو که اى خدیجه، نیامدن من به سوى تو از کراهت و عداوت نیست، و لیکن پروردگار من چنین امر کرده است که تقدیرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حقّ خود جز نیکى، و بدرستى که حقّ تعالى به تو مباهات مىکند هر روز چند مرتبه با ملائکه خود و باید هر شب در خانه خود را ببندى، و در رختخواب خود بخوابى، و من در خانه فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدّت وعده الهى منقضى گردد.
و خدیجه هر روز چند نوبت از مفارقت آن حضرت مى گریست، و چون چهل روز تمام شد، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم! خداوند على اعلى تو را سلام مى رساند و مى فرماید که: مهیّا شو براى تحفه و کرامت من، پس ناگاه میکائیل نازل شد و طبقى آورد که دستمالى از سندس «1» بهشت بر روى آن پوشیده بودند و در پیش آن حضرت گذاشت و گفت: پروردگار تو مىفرماید که:
امشب بر این طعام افطار کن.
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت که: هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى کرد که در را مى گشودم که هر که خواهد بیاید و با آن حضرت افطار نماید، در این شب مرا فرمود که بر در خانه بنشین و مگذار کسى داخل شود که این طعام بر غیر من حرام است، پس چون ارده افطار نمود طبق را گشود و در میان آن طبق از میوه هاى بهشت یک خوشه خرما، و یک خوشه انگور بود و جامى از آب بهشت.
پس از آن میوه ها تناول فرمود که سیر شد و از آن آب آشامید تا سیراب شد و
__________________________________________________
(1) سندس: نوعى از دیبا و ابریشم.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:319
جبرئیل از ابریق بهشت آب بر دست مبارکش مىریخت و میکائیل دستش را مىشست و اسرافیل دستش را از دستمال بهشت پاک مىکرد، و طعام باقیمانده با ظرفها به آسمان بالا رفت.
و چون حضرت برخاست که مشغول نماز شود جبرئیل گفت که: در این وقت نماز تو را جایز نیست (معلوم است که مراد نمازهاى نافله و مستحبّى است نه نماز فریضه، چه دأب نبى و امام بر آن است که نماز را مقدّم بر افطار مىدارند) باید که الحال به منزل خدیجه روى و با او مضاجعت نمایى که حقّ تعالى مىخواهد که در این شب از نسل تو ذریّهاى طیّبه خلق نماید.
پس آن حضرت متوجّه خانه خدیجه شد. و خدیجه گفت که: من با تنهایى الفت گرفته بودم، و چون شب مىشد درها را مىبستم و پردهها را مىآویختم و نماز خود را مىکردم و در جامه خواب خود مىخوابیدم، و چراغ را خاموش مىکردم، در این شب در میان خواب بودم که صداى در خانه را شنیدم، پرسیدم که کیست در را مىکوبد که به غیر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم دیگرى را روا نیست کوبیدن آن؟ آن حضرت فرمود: اى خدیجه، باز کن در را که منم محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم.
چون صداى فرحافزاى آن حضرت را شنیدم از جا جستم و در را گشودم، و پیوسته عادت آن حضرت آن بود که چون اراده خوابیدن مىنمود، آب مىطلبید و وضوء تجدید مىکرد، و دو رکعت نماز به جا مىآورد و داخل رختخواب مىشد.
و در این شب مبارک سحر هیچ یک از اینها نکرد و تا داخل شد دست مرا گرفت و به رختخواب برد و چون از مضاجعت برخاست، من نور فاطمه را در شکم خود یافتم. «1»
[کیفیت ولادت]
امّا کیفیت ولادت با سعادت آن حضرت چنان است که شیخ صدوق رحمه اللّه به سند
__________________________________________________
(1) العدد القویة، ص 220؛ حیاة القلوب، ج 3، ص 255- 256.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:320
معتبر از مفضّل به عمر روایت کرده است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم که چگونه بود ولادت حضرت فاطمه علیها السّلام؟
حضرت فرمود که: چون خدیجه اختیار مزاوجت حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلم نمود زنان مکّه از عداوتى که با آن حضرت داشتند از او هجرت نمودند و بر او سلام نمىکردند و نمىگذاشتند که زنى به نزد او برود، پس خدیجه را به این سبب وحشتى عظیم عارض شد و لیکن عمده غم و جزع خدیجه براى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم بود که مبادا از شدّت عداوت ایشان آسیبى به آن حضرت برسد.
چون به حضرت فاطمه علیها السّلام حامله شد فاطمه در شکم با او سخن مىگفت، و مونس او بود و او را صبر مىفرمود، خدیجه این حالت را از حضرت رسالت پنهان مىداشت، پس روزى حضرت داخل شد شنید که خدیجه سخن مىگوید با شخصى و کسى را نزد او ندید فرمود که اى خدیجه! با که سخن مىگویى؟
خدیجه گفت: فرزندى که در شکم من است با من سخن مىگوید و مونس من است حضرت فرمود که: اینک جبرئیل مرا خبر مىدهد که این فرزند دختر است و او است نسل طاهر با میمنت و برکت، و حقّ تعالى نسل مرا از او به وجود خواهد آورد، و از نسل او امامان و پیشوایان دین به هم خواهند رسید، و حقّ تعالى بعد از انقضاى وحى ایشان را خلیفههاى خود خواهد گردانید در زمین. و پیوسته خدیجه در این حالت بود تا آن که ولادت جناب فاطمه علیها السّلام نزدیک شد، چون درد زاییدن در خود احساس کرد به سوى زنان قریش و فرزندان هاشم کس فرستاد که نزد او حاضر شوند. ایشان در جواب او فرستادند که فرمان ما نبردى و قبول قول ما نکردى و زن یتیم ابو طالب شدى که فقیر است و مالى ندارد ما به این سبب به خانه تو نمىآییم و متوجّه امور تو نمىشویم.
خدیجه چون پیغام ایشان را شنید بسیار اندوهناک گردید، در این حالت ناگاه دید که چهار زن گندمگون بلند بالا نزد او حاضر شده و به زنان بنى هاشم شبیه
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:321
بودند، خدیجه از دیدن ایشان بترسید، پس یکى از ایشان گفت که: مترس اى خدیجه که ما رسولان پروردگاریم به سوى تو و ما ظهیران توییم، منم ساره زوجه ابراهیم علیه السّلام و دوّم آسیه دختر مزاحم است که رفیق تو خواهد بود در بهشت، و سیّم مریم دختر عمران است، و چهارم کلثم خواهر موسى بن عمران است، حقّ تعالى ما را فرستاده است که در وقت ولادت نزد تو باشیم و تو را بر این حالت معاونت نماییم. پس یکى از ایشان در جانب راست خدیجه نشست، و دیگرى در جانب چپ، و سیّم در پیش رو، و چهارم در پشت سر، پس حضرت فاطمه علیها السّلام پاک و پاکیزه فرود آمد.
و چون به زمین رسید نور او ساطع گردید به مرتبهاى که خانههاى مکّه را روشن گردانید و در مشرق و مغرب زمین موضعى نماند مگر آن که از آن نور روشن شده و ده نفر از حورالعین به آن خانه درآمدند و هر یک ابریقى «1» و طشتى از بهشت در دست داشتند، و ابریقهاى ایشان مملو بود از آب کوثر، پس آن زنى که در پیش روى خدیجه بود جناب فاطمه علیها السّلام را برداشت و به آب کوثر غسل یا شست و شو داد و دو جامه سفیدى بیرون آورد که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوىتر بود و فاطمه علیها السّلام را در یک جامه از آن پیچید و جامه دیگر را مقنعه او گردانید پس او را به سخن درآورد، فاطمه گفت:
اشهد ان لا اله الّا اللّه، و انّ ابى رسول اللّه سیّد الانبیاء، و انّ بعلى سیّد الاوصیاء، و ولدى سادة الاسباط.
پس بر هر یک از آن زنان سلام کرد و هر یک را به نام ایشان خواند، پس آن زنان شادى کردند، و حوریان بهشت خندان شدند و یکدیگر را بشارت دادند به ولادت آن سیّده زنان عالمیان. و در آسمان نور روشنى هویدا شد که پیشتر چنان نورى مشاهده نکرده بودند، پس آن زنان مقدّسه با خدیجه خطاب کردند و گفتند: بگیر
__________________________________________________
(1) ابریق به ظرف آب که با لوله و دسته باشد مانند آفتابه.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:322
این دختر را که طاهره و مطهّره است، و پاکیزه و با برکت است حقّ تعالى برکت داده او را و نسل او را، پس خدیجه آن حضرت را گرفت شاد و خوشحال، و پستان خود را در دهان او گذاشت. پس فاطمه علیها السّلام در روزى آن قدر نموّ مىکرد که اطفال دیگر در ماهى نموّ کنند، و در ماهى آن قدر نموّ مىکرد که اطفال دیگر در سال نموّ کنند. «1»
__________________________________________________
(1) امالى صدوق، ص 690؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 2 به نقل از امالى؛ جلاء العیون، ص 155.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:523
فصل اوّل: در بیان ولادت آن حضرت است
مشهور آن است که ولادت حضرت امام حسن علیه السّلام در شب سه شنبه، نیمه ماه مبارک رمضان سال سیّم «1» هجرت واقع شد، و بعضى سال دوّم «2» گفتهاند.
اسم شریف آن حضرت حسن بود و در تورات شبّر است، زیرا که شبّر در لغت عبرى حسن است. و نام پسر بزرگ هارون نیز شبّر بود کنیت آن حضرت ابو محمّد است. «3» و القاب آن بزرگوار: سیّد، و سبط، و امین، و حجّت، و برّ، و نقىّ، و زکىّ، و مجتبى، و زاهد وارد شده است. «4»
و ابن بابویه به سندهاى معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که چون امام حسن علیه السّلام متولّد شد، حضرت فاطمه علیها السّلام به حضرت امیر علیه السّلام گفت که او را نامى بگذار.
__________________________________________________
(1) نک: الارشاد مفید، ص 205؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 250، ح 26 به نقل از الارشاد؛ المستدرک، ج 15، ص 148، ح 1؛ نسب قریش، ص 40؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 141؛ اعلام الورى، ج 1، ص 402؛ جلاء العیون، ص 379.
(2) نک: اصول الکافى، ج 1، ص 461؛ الدروس، ص 153؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 39؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 144.
(3) تاریخ اهل البیت علیهم السّلام، ص 137؛ طبق نقل اربلى در کشف الغمه، ج 2، ص 144؛ طبقات الکبیر (ترجمه امام الحسن علیه السّلام)، ص 27 بعضى منابع نیز کنیه امام را «أبو القاسم» دانستهاند. نک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 33؛ العوالم، ج 16، ص 29.
(4) نک: جلاء العیون، ج 379 و در تاریخ اهل البیت، ص 130؛ الامیر، ولى و کفى نیز ذکر شده است.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:524
گفت: سبقت نمىگیرم در نام او بر حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلم.
پس او را در جامه زردى پیچیدند به خدمت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم آوردند. آن حضرت فرمود: مگر من شما را نهى نکردم که در جامه زرد نپیچید او را؟ پس آن جامه زرد را انداخت و آن حضرت را در جامه سفیدى پیچید. «1»
و به روایت دیگر، زبان خود را در دهان حضرت کرد، و زبان آن حضرت را مىمکید. پس از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید که او را نامى گذاشتهاى؟
آن حضرت فرمود که بر تو سبقت نخواهم گرفت در نام.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود که من نیز سبقت بر پروردگار خود نمىگیرم.
پس حقّ تعالى امر کرد به جبرئیل که از براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم پسرى متولّد شده است برو به سوى زمین، سلام مرا به او برسان و تهنیت و مبارک باد بگوى. و بگو که على نسبت به تو به منزله هارون است به موسى، پس او را مسمّى کن به اسم پسر هارون.
پس جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و آن حضرت را مبارک باد گفت، و گفت که حقّ تعالى فرموده که این مولود را به اسم پسر هارون نام کن.
حضرت فرمود که اسم او چه بوده؟
جبرئیل گفت که اسم او شبّر بود.
آن حضرت فرمود که لغت من عربى است.
جبرئیل گفت: او را حسن نام کن. پس او را حسن نام نهاد.
و چون امام حسین علیه السّلام متولّد شد، حق تعالى به جبرئیل وحى که پسرى از براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم متولّد شده است، برو او را تهنیت و مبارک باد بگو، و بگو که على از تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر دیگر هارون مسمّى گردان.
چون جبرئیل نازل شد، بعد از تهنیت پیغام ملک علّام را به حضرت خیر الانام
__________________________________________________
(1) امالى شیخ طوسى، ص 367؛ جلاء العیون، ص 379.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:525
- علیه و على آله آلاف التّحیة و السّلام- رسانید. حضرت فرمود که نام آن پسر چه بود؟
جبرئیل گفت: «شبیر».
حضرت فرمود: زبان من عربى است.
جبرئیل گفت: او را حسین نام کن که به معنى شبیر است. پس او را حسین نام کرد. «1»
و شیخ جلیل، على بن عیسى اربلى رحمه اللّه در کشف الغمّه روایت کرده است که رنگ مبارک جناب امام حسن علیه السّلام سرخ و سفید بود. و دیدههاى مبارکش گشاده و بسیار سیاه بود. و خدّ مبارکش هموار بود و بر آمده نبود. و خطّ موى باریکى در میان شکم آن حضرت بود. و ریش مبارکش انبوه بود. و موى سر خود را بلند مىگذاشت. و گردن آن حضرت در نور و صفا مانند نقره صیقل زده بود. و سرهاى استخوان آن حضرت درشت بود. و میان دوشهایش گشاده بود، و میانه بالا بود. و از همه مردم خوشروتر بود. و خضاب به سیاهى مىکرد. و موهایش مجعّد بود. و بدن شریفش در نهایت لطافت بود. «2»
و ایضا از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که جناب امام حسن علیه السّلام از سر تا به سینه به حضرت رسالت شبیهتر بود از سایر مردم. و جناب امام حسین علیه السّلام در سایر بدن به آن حضرت شبیهتر بود. «3»
و ثقة الاسلام کلینى رحمه اللّه به سند معتبر از حسین بن خالد روایت کرده است که گفت: از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدم که در چه وقت براى مولود مبارک باد باید گفت؟
__________________________________________________
(1) امالى صدوق، ص 116، مجلس 28؛ بحار الأنوار، ج 43 ص 238؛ علل الشرائع، ص 138؛ جلاء العیون، ص 380- 379؛ ذخائر العقبى، ص 120؛ اعلام الورى، ج 1، ص 411.
(2) بحار الأنوار، ج 44، ص 137 به نقل از کشف الغمه، ج 2، ص 171.
(3) کشف الغمه، ج 2، ص 145؛ جلاء العیون، ص 384 به نقل از کشف الغمه.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:526
حضرت فرمود که چون امام حسن علیه السّلام متولّد شد، جبرئیل براى تهنیت در روز هفتم نازل شد و امر کرد آن حضرت را که او را نام و کنیت بگذارد و سرش را بتراشد، و عقیقه از براى او بکشد، و گوشش را سوراخ کند. و در وقتى که امام حسین علیه السّلام متولّد شد، جبرئیل نیز نازل شد، و به اینها امر کرد. آن حضرت به عمل آورد و فرمود که: دو گیسو گذاشتند ایشان را در جانب چپ سر، و سوراخ کردند گوش راست را در نرمه گوش و گوش چپ را در بالاى گوش.
و در روایت دیگر وارد شده است که آن دو گیسو را در میان سر ایشان گذاشته بودند، و این اصحّ است. «1»
***__________________________________________________
(1) الکافى، ج 6، ص 33؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 257، ح 40 به نقل از الکافى.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:347
فصل اوّل: در ولادت «1» با سعادت آن حضرت است
مشهور آن است که آن حضرت در روز جمعه، سیزدهم ماه رجب، بعد از سى سال از عام الفیل «2» در میان کعبه معظّمه متولّد شده است. «3» پدر آن حضرت ابو طالب پسر عبد المطّلب بوده که با عبد اللّه پدر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم برادر اعیانى (پدر و مادرى) بوده، و مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بوده و آن حضرت و برادرانش اوّل هاشمى بودند که پدر و مادرشان هر دو هاشمى بودند. «4»
__________________________________________________
(1) در تاریخ ولادت آن حضرت گفته شده:
گشته پیدا مثال معنى لفظ خانه زاد خدا ز بیت اللّه
یعنى: چنانچه معنى از لفظ پیدا مىشود امیر المؤمنین علیه السّلام از خانه خدا پیدا و ظاهر شد.
شده تاریخ سال عام الفیل مبدأ لا اله الّا اللّه
مبدأ کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه «لام» است که به حساب جمّل سى باشد و ولادت شریف آن حضرت نیز بعد از سى سال از عام الفیل است چنانچه در متن گفته شده. مؤلف رحمه اللّه.
(2) الارشاد مفید، ج 1، ص 5؛ اعلام الورى، ج 1، ص 306؛ بحار الأنوار، ج 35، ص 16، ح 13 به نقل از آن دو کتاب؛ خصائص امیر المؤمنین از سید رضى، ص 4؛ التهذیب، ج 6، ص 19؛ مصباح المتهجد، ص 741 به نقل از ابن عیاش؛ الفصول المهمة، ص 12.
(3) الغدیر، ج 6، ص 30- 31؛ المستدرک حاکم، ج 3، ص 483؛ فصول المهمة، ص 30؛ کفایة الطالب، ص 407؛ نور الابصار، ص 85؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 129؛ مناقب الامام امیر المؤمنین از ابن مغازلى ص 7.
(4) اعلام الورى، ج 1، ص 306؛ الکافى، ج 1، ص 376؛ التهذیب شیخ، ج 6، ص 19؛ اسد الغابة، ج 4، ص 16 و ج 5، ص 517؛ الفصول المهمة، ص 13؛ نسب قریش، ص 17؛ بحار الأنوار، ج 35، ص 6.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:348
و در کیفیّت ولادت آن جناب روایات بسیار است و آنچه به سندهاى بسیار وارد شده آن است که: روزى عبّاس بن عبد المطّلب با یزید بن قعنب و با گروهى از بنى هاشم و جماعتى از قبیله بنى عبد العزّى در برابر خانه کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد درآمد و به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نه ماه آبستن بود و او را درد زاییدن گرفته بود، پس در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت: پروردگارا! من ایمان آوردهام به تو و به هر پیغمبر و رسولى که فرستادهاى و به هر کتابى که نازل گردانیدهاى و تصدیق کردهام به گفتههاى جدّم ابراهیم خلیل که خانه کعبه بنا کرده او است، پس سؤال مىکنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسى که این خانه را بنا کرده است، و به حق این فرزندى که در شکم من است و با من سخن مىگوید، و به سخن گفتن خود مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکى از آیات جلال و عظمت تو است، که آسان کنى بر من ولادت [فارغ شدن] مرا.
عبّاس و یزید بن قعنب گفتند که: چون فاطمه از این دعا فارغ شد، دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد، فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از دیدههاى ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار به هم پیوست به اذن خدا، و ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعى کردیم در گشوده نشد، دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در اندرون کعبه ماند، اهل مکّه در کوچهها و بازارها این قصّه را نقل مىکردند و زنها در خانهها این حکایت را یاد مىکردند و تعجّب مىنمودند.
تا روز چهارم رسید، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود دیگر باره شکافته شد، فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسد اللّه الغالب، علىّ بن ابى طالب علیه السّلام را در دست خویش داشت و مىگفت: اى گروه مردم! بدرستى که
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:349
حقّ تعالى برگزید مرا از میان خلق خود، و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بودهاند، زیرا که حقّ تعالى برگزید آسیه دختر مزاحم را، و او عبادت کرد حقّ تعالى را پنهان در موضعى که عبادت در آنجا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت- یعنى: خانه فرعون-، و مریم دختر عمران را حقّ تعالى برگزید و ولادت حضرت عیسى علیه السّلام را بر او آسان گردانید، و در بیابان درخت خشک را جنبانید، و رطب تازه از براى او از آن درخت فرو ریخت، و حقّ تعالى مرا بر آن هر دو زیادتى داد و هم چنین بر جمیع زنان عالمیان که پیش از من گذشتهاند، زیرا که من فرزندى آوردهام در میان خانه برگزیده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوهها و طعامهاى بهشت تناول کردم.
و چون خواستم که بیرون آیم در هنگامى که فرزند برگزیده من بر روى دست من بود، هاتفى از غیب مرا ندا کرد که: اى فاطمه! این فرزند بزرگوار را علىّ نام کن، بدرستى که منم خداوند علىّ اعلا، و او را آفریدهام از قدرت و عزّت و جلال خود، و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیدهام، و نام او را از نام خود اشتقاق نمودهام، و او را به آداب خجسته خود تأدیب نمودهام، و امور خود را به او تفویض کردهام، و او را بر علوم پنهان خود مطّلع کردهام، و در خانه محترم من متولّد شده است، و او اوّل کسى است که اذان خواهد گفت بر روى خانه من، و بتها را خواهد شکست و آنها را از بالاى کعبه به زیر خواهد انداخت، و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و یگانگى یاد خواهد کرد، و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم که رسول من است، و او وصىّ او خواهد بود خوشا حال کسى که او را دوست دارد و یارى کند او را، و واى بر حال کسى که فرمان او نبرد و یارى او نکند و انکار حقّ او نماید. «1»
__________________________________________________
(1) بحار الأنوار، ج 35، ص 18- 19؛ جلاء العیون، ص 301- 302؛ بشارة المصطفى، ص 8؛ روضة الواعظین، ص 150؛ معانى الاخبار، ص 62؛ ح 1، امالى صدوق، ص 114، ح 9؛ کشف الغمه، ج 1، ص 60؛ احقاق الحق، ج 5، ص 56.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:350
و در بعضى روایات است که چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متولّد شد، ابو طالب او را بر سینه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و ندا کرد به این اشعار:
یا ربّ یا ذا الغسق الدّجىّ و القمر المبتلج المضىّ
بیّن لنا من حکمک المقضىّ ما ذا ترى فى اسم ذا الصّبىّ
مضمون این اشعار آن است که: اى پروردگارى که شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفریدهاى، بیان کن از براى ما که این کودک چه نام گذاریم؟! ناگاه مانند ابر چیزى از روى زمین پیدا شد، نزدیک ابو طالب آمد، ابو طالب او را گرفت و با على علیه السّلام به سینه خود چسبانید و به خانه برگشت، چون صبح شد دید که لوح سبزى است در آن نوشته شده است:
خصّصتما بالولد الزکىّ و الطّاهر المنتجب الرّضىّ
فاسمه من شامخ علىّ علىّ اشتقّ من العلىّ
حاصل مضمون آن که: مخصوص گردیدید شما اى ابو طالب و فاطمه به فرزند طاهر پاکیزه پسندیده، پس نام بزرگوار او على علیه السّلام است و خداوند علىّ اعلى نام او را از نام خود اشتقاق کرده است.
پس ابو طالب آن حضرت را علىّ نام کرد و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و چنان آویخته بود تا زمان هشام بن عبد الملک که آن را از آنجا فرود آورد و بعد از آن ناپیدا شد. «1»
و اخبار در باب ولادت آن حضرت و کیفیّت آن بسیار است و مقام را گنجایش بیش از این نیست. و این فضیلت از خصایص آن حضرت است، چه، اشرف بقاع حرم، مکّه است و اشرف مواضع حرم، مسجد است و اشرف موضع آن، کعبه است و احدى غیر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در چنین مکانى متولّد نشده، «2» و
__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 35، ص 18؛ جلاء العیون، ص 306.
(2) نک: الفصول المهمه، ص 12؛ کفایة الطالب، ص 407؛ المستدرک حاکم، ج 3، ص 483؛ سیره حلبى، ج 1، ص 139؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 204؛ الغدیر، ج 6، ص 228- 230؛ اسد الغابة، ج 4، ص 31.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:351
نیز متولّد نشده مولودى در سیّد ایّام که روز جمعه باشد در شهر حرام که ماه رجب باشد در بیت الحرام سواى امیر المؤمنین علیه السّلام ابو الأئمّة الکرام- علیه و آله آلاف السّلام-.
و فى الحقیقة:
هذه من علاه احدى المعالى و على هذه فقس ما سواها «1»
اى سنایى به قوّت ایمان مدح حیدر بگو پس از عثمان
با مدیحش مدایح مطلق زهق الباطل است و جاء الحقّ
در پس پرده آنچه بود آمد اسد اللّه در وجود آمد «2»
و لنعم ما قال الحمیرى:
ولدته فى حرم الاله و أمنه و البیت حیث فناؤه و المسجد
بیضاء طاهرة الثّیاب کریمة طابت و طاب ولیدها و المولد
فى لیلة غابت نحوس نجومها و بدت مع القمر المنیر الاسعد
ما لفّ فى خرق القوابل مثله الّا ابن آمنة النّبىّ محمد «3»
على است صاحب عزّ و جلال و رفعت و شأن على است بحر معارف، على است کوه وقار
دلیل رفعت شأن على اگر خواهى بدین کلام دمى گوش خویشتن مىدار
چه خواست مادرش از بهر زادنش جایى درون خانه خاصش بداد جا جبّار
__________________________________________________
(1) از اشعار شیخ ازرىّ است.
ترجمه: این، تنها یکى از افتخارات او بود؛ بس بر همین قیاس دیگر افتخارات او را بسنج.
(2) کتاب حدیقة و شریعة الطریقة، ص 244.
(3) دیوان، ص 155 با تحقیق شاکر هادى شکر.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:352
ز بهر مدخل آن پیشواى خیل زنان شکافت حضرت ستّار کعبه را دیوار
پس آن مطهّره با احترام داخل شد در آن مکان مقدّس بزاد مریم وار
برون چه خواست آید پس از چهار روز ندا شنید که رو نام او على بگذار
فداى نام چنین زادهاى بود جانم چنین امام گزینید یا اولى الأبصار
***
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:353
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:60
فصل چهارم: در بیان خلقت و شمایل حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم و بیان مختصرى از اخلاق کریمه و اوصاف کثیرة الفضائل آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله و سلم است
همانا ذکر اخلاق و اوصاف شریفه حضرت صلّى اللّه علیه و آله و سلم را نگارش دادن بدان ماند که کس آب دریا را به پیمانه بپیماید، یا خواهد جرم آفتاب را از روزن خانه به کوشک خویش در آورد، لکن براى زینت کتاب واجب مى کند که به مختصرى که فرا خور این کتاب است اشاره کنیم:
بدان که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم در دیده ها با عظمت مى نمود و در سینه ها مهابت او بود، رویش از نور مى درخشید مانند ماه شب چهارده، از میانه بالا اندکى بلندتر بود و بسیار بلند نبود، و سر مبارکش بزرگ بود و مویش نه بسیار پیچیده بود و نه بسیار افتاده، و موى سرش اکثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بلندتر «2»
__________________________________________________
(1) شمائل النبوى ترمذى. نشر نى، در باب شمائل پیامبر نک: الآیات البینات فیما فى اعضاء الرسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم من معجزات، شمائل النبى ترمذى، الشفاء بتعریف حقوق المصطفى صلّى اللّه علیه و آله و سلم.
(2) سبب سر نتراشیدن آن حضرت آن بود که سر تراشیدن در آن زمان بسیار بد نما بود و نبى و امام کارى نمىنمایند که در نظرها قبیح نماید و چون اسلام شایع شد و قبحش بر طرف گردید ائمه- سلام اللّه علیهم- مىتراشیدند. و نیز نک: حیاة القلوب، ج 3، ص 290.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:61
مى شد میانش را مى شکافت «1» و بر دو طرف سر مى افکند و رویش سفید و نورانى بود و گشاده پیشانى بود، و ابرویش باریک و مقوّس و کشیده بود، و رگى در میان پیشانیش بود که هنگام غضب پر مى شد و بر مى آمد، و بینى آن جناب باریک و کشیده بود و میانش اندکى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت، و محاسن شریفش انبوه بود، و دندانهایش سفید و برّاق و نازک و گشاده بود، و گردنش در صفا و نور و استقامت مانند گردن صورتهایى بود که از نقره مى سازند و صیقل مى زنند.
اعضاى بدنش همه معتدل، و سینه و شکمش برابر یکدیگر بود، میان دو کتفش پهن بود، و سر استخوانهاى بندهاى بدنش قوى و درشت بود (و اینها از علامات شجاعت و قوّت است و در میان عرب ممدوح است). بدنش سفید و نورانى بود و از میان سینه تا نافش خطّ سیاه باریکى از مو بود مانند نقره که صیقل زده باشند و در میانش از زیادتى صفا خطّ سیاهى نماید، و پستانها و اطراف سینه و شکم آن حضرت از مو عارى بود، و ذراع و دوشهایش مو داشت، انگشتانش کشیده و بلند بود، ساعدها و ساقش صاف و کشیده بود، کف پاهایش هموار نبود بلکه میانش از
__________________________________________________
(1) بالجمله شمایل پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم به حسن و صباحت و غایت اعتدال و تناسب، سمره آفاق و شهره روى زمین است چنانچه از ابن عبّاس منقول است که هیچ وقت با آفتاب برابر نشد مگر آن که نور مغلوب شد و هر وقت نزدیک چراغ مىنشست نور چراغ رخت مىبست. و حدیث امّ معبد معروف است. و اشعار جناب خدیجه در مدح آن حضرت مشهور از آن جمله گفته:
جاء الحبیب الذی اهواه من سفر و الشّمس قد أثّرت فى وجهه اثرا
عجبت للشمس من تقلیل و جنته و الشّمس لا ینبغى آن تدرک القمرا
و هم به آن مکرّمه نسبت داده شده، و برخى از عایشه دانند:
لواحى زلیخا لو رأین جبینه لأثّرن بالقطع القلوب على الأیدى
و لو سمعوا فى مصر أوصاف وجهه لما بذلوا فى سوم یوسف من نقد
مؤلّف رحمه اللّه
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:62
زمین دور بود، و پشت پاهایش بسیار صاف و نرم بود به حدّى که اگر قطره آبى بر آنها ریخته مى شد بند نمى شد، و چون راه مىرفت قدمها را به روش متکبّران بر زمین نمى کشید، و با تأنّى و وقار راه مى رفت.
و چون به جانب خود ملتفت مى شد که با کسى سخن گوید به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى کرد بلکه با تمام بدن مى گشت، و سخن مى گفت، و در اکثر احوال دیدهاش به زیر بود و نظرش به سوى زمین زیاده بود. «1»
و هر که را مى دید مبادرت به سلام مى نمود، و اندوهش پیوسته بود، و فکرتش دائم، و هرگز از فکرى و شغلى خالى نبود، و بدون احتیاج سخن نمى فرمود و کلمات جامعه مى گفت که لفظش اندک و معنیش بسیار بود و از افاده مقصود قاصر نبود، و ظاهرکننده حقّ بود، و خویش نرم بود و درشتى و غلظت در خلق کریمش نبود، و کسى را حقیر نمى شمرد، و اندک نعمتى را عظیم مى دانست، و هیچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود، امّا خوردنى و آشامیدنى را مدح هم نمى فرمود و از براى قوت امور دنیا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم در مى آمد که کسى او را نمى شناخت، و چون اشاره مى فرمود، به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو، و چون شاد مى شد دیده بر هم مى گذاشت و بسیار اظهار فرح نمى کرد، و اکثر خندیدن آن حضرت تبسّم بود و کم بود که صداى خنده آن حضرت ظاهر شود، و گاه دندانهاى نورانیش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خندیدن و هر کس را به قدر علم و فضیلت در دین زیادتى مى داد و در خور احتیاج متوجّه ایشان مى شد و آنچه به کار ایشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ایشان بیان مى فرمود و مکرّر مى فرمود که: «حاضران آنچه از من مى شنوند به غایبان برسانند» و مى فرمود که: «برسانید به من حاجت کسى را که حاجت خود را به من نتواند رسانید»، و
__________________________________________________
(1) نک: شمائل النبى، ص 26- 27؛ عیون اخبار الرضا علیه السّلام، ج 1، ص 315؛ معانى الاخبار، 79؛ مکارم الاخلاق، ج 1، ص 41 به بعد؛ دلائل النبوه بیهقى، ج 1، ص 211؛ نهایة الارب، (ترجمه ج 3، ص 243)؛ حیاة القلوب، ج 3، ص 279.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:63
کسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤاخذه نمى فرمود و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب کنندگان علم، و متفرّق نمى شدند مگر آن که از حلاوت علم و حکمت چشیده بودند. و از شرّ مردم در حذر بود امّا از ایشان کناره نمى کرد و خوش رویى و خوش بویى را از ایشان دریغ نمى داشت و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ایشان مى گرفت، و هرگز غافل از احوال مردم نمى شد مبادا که غافل شوند و به سوى باطل میل کنند و نیکان خلق را نزدیک خود جاى مى داد، و افضل خلق نزد او کسى بود که مواسات و معاونت و احسان و یارى مردم بیشتر کند.
و آداب مجلس آن حضرت چنین بود که در مجلسى نمى نشست و بر نمى خاست مگر با یاد خدا، و در مجلس، جاى مخصوص براى خود قرار نمى داد، و نهى مى فرمود از این، و چون داخل مجلس مى شد در آخر مجلس که خالى بود مى نشست و مردم را به این امر مى فرمود، و به هر یک از اهل مجلس خود بهره اى از کرام و التفات مى رسانید، و چنان معاشرت مى فرمود که هر کس را گمان آن بود که گرامى ترین خلق است نزد او، و با هر که مى نشست تا او اراده برخاستن نمى کرد بر نمى خاست، و هر که از او حاجتى مى طلبید اگر مقدور بود روا مى کرد و الّا به سخن نیکى و وعده جمیلى او را راضى مى کرد.
و خلق عمیمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه کس نزد او در حقّ مساوى بود.
مجلس شریفش، مجلس بردبارى و حیا و راستى و امانت بود، و صداها در آن بلند نمى شد و بد کسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذکور نمى شد، و اگر از کسى خطایى صادر مى شد نقل نمى کردند و همه با یکدیگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند و یکدیگر را به تقوى و پرهیزکارى وصیّت مى کردند و با یکدیگر در مقام تواضع و شکستگى بودند، پیران را توقیر مى کردند و بر خردسالان رحم مى کردند و غریبان را رعایت مى کردند.
و سیرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود که پیوسته گشادهرو و نرم خود بود و
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:64
کسى از همنشینى او متضرّر نمى شد و صدا بلند نمى کرد، و فحش نمى گفت، و عیب مردم نمى کرد، و بسیار مدح مردم نمى کرد، و اگر چیزى واقع مى شد که مرضىّ طبع مستقیمش نبود تغافل مى فرمود، و کسى از او ناامید نبود و مجادله نمى کرد، و بسیار سخن نمى گفت، و قطع نمى فرمود سخن احدى را مگر آن که باطل گوید. و چیزى که فایده نداشت متعرّض آن نمى شد، و کسى را مذمّت نمى کرد و احدى را سرزنش نمى فرمود و عیبها و لغزشهاى مردم را تفحّص نمى نمود و بر سوء ادب غریبان و اعرابیان صبر مى فرمود حتّى این که صحابه ایشان را به مجلس مى آوردند که ایشان سؤال کنند و خود مستفید شوند. «1»
در خبر است که جوانى نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت: تواند شد که مرا رخصت فرمایى تا زنا کنم؟ اصحاب بانگ بر وى زدند، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: نزدیک من آى، آن جوان پیش شد، فرمود: هیچ دوست مى دارى که کس به مادر تو زنا کند یا با دختر و خواهر تو و هم چنان با عمّات و خالات و خویشان خود این کار روا دارى؟
عرض کرد: رضا ندهم، فرمود: همه بندگان خداى چنین باشند، آنگاه دست مبارک بر سینه او فرود آورد و گفت:
اللّهمّ اغفر ذنبه، و طهّر قلبه، و حصّن فرجه.
دیگر از آن پس به جانب هیچ زن بیگانه دیده نشد. «2»
و از سیره ابن هشام نقل شده که گفته در زمان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم لشکر اسلام به جبل طىّ آمدند و فتح کردند، و اسرایى از آنجا به مدینه آوردند که در میانه آنها دختر حاتم طایى بود. چون پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم آنها را دید دختر حاتم خدمتش عرض کرد: یا رسول اللّه! هلک الوالد، و غاب الوافد. یعنى: پدرم حاتم مرده، و برادرم عدّى بن حاتم به شام فرار کرده بر ما منّت گذار و ببخش ما را خدا بر تو منّت گذارد.
__________________________________________________
(1) بحار الأنوار، ج 16، ص 153- 148؛ و. حیاة القلوب.
(2) ناسخ التواریخ، (حالات حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم)، ج 5، ص 109.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:65
و روز اوّل و دوّم حضرت جوابى به او نفرمود، روز سیّم که ایشان را ملاقات فرمود امیر المؤمنین علیه السّلام به آن زن اشاره فرمود که: دوباره عرض حال کن، آن زن سخن گذشته را اعاده کرد، رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: مترصد هستم قافله با امانتى پیدا شود تو را به ولایتت بفرستم، و از او عفو فرمود. «1»
[اندرز پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلم به سرداران لشکر:]
ارباب سیر در سیرت آن حضرت نوشتهاند که چون لشکرى را مأمور مىنمود قائدان «2» سپاه را با لشکریان طلب فرموده بدین گونه وصیّت و موعظه مىفرمود ایشان را، مىفرمود: بروید به نام خداى تعالى و استعانت جویید به خداى و جهاد کنید براى خداى بر ملّت رسول خداى.
هان اى مردم! مکر نکنید، و از غنایم سرقت روا مدارید، و کفّار را بعد از قبل چشم و گوش و دیگر اعضا قطع نفرمایید، و پیران و اطفال و زنان را نکشید، و رهبانان «3» را که در غارها و بیغولهها «4» جاى دارند به قتل نرسانید، و درختان را از بیخ نزنید جز آن که مضطر باشید و نخلستان را مسوزانید، و به آب غرق مکنید و درختان میوهدار را بر نیاورید، و حرث «5» و زرع را مسوزانید باشد که هم بدان محتاج شوید، و جانوران حلال گوشت را نابود نکنید جز این که از بهر قوت «6» لازم افتد «7» و هرگز آب مشرکان را با زهر آلوده مسازید و حیلت میارید.
__________________________________________________
(1) سیره ابن هشام، ج 4، ص 225.
(2) رهبر، سردار.
(3) به کسى که ترک دنیا کرده و در گوشهاى از بیابان خدا را عبادت مىکند راهب مىگویند.
(4) بیغوله: خرابه.
(5) حرث: زراعت.
(6) قوت: خوراک.
(7) بحار الأنوار، ج 19، ص 179؛ الکافى، ج 5، ص 27- 31.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:66
و هرگز آن حضرت با دشمن جز این معاملت نکرد و شبیخون «1» بر دشمن نزد و از هر جهادى جهاد با نفس «2» را بزرگتر مىدانست. چنان که روایت شده که وقتى لشکر آن حضرت از جهاد با کفّار آمده بودند، حضرت فرمود: مرحبا جماعتى که به جا آوردند جهاد کوچکتر را. و بر ایشان است جهاد بزرگتر.
عرض کردند جهاد بزرگتر کدام است؟
فرمود: جهاد با نفس امّاره. «3»
در روایت معتبره منقول است که از آن حضرت پرسیدند که چرا موى محاسن شما زود سفید شده؟ «4» فرمود که: مرا پیر کرد سوره «هود» و «واقعه» و «مرسلات» و «عمّ یتساءلون» که در آنها احوال قیامت و عذاب امّتهاى گذشته مذکور است. «5»
و روایت شده که: چون حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم از دنیا رفت نگذاشت درهم و دینارى و نه غلام و کنیزى و نه گوسفند و شترى به غیر از شتر سوارى خود.
و چون به رحمت الهى و اصل شد زرهش در گرو بود نزد یهودى از یهودیان مدینه براى بیست صاع جو که براى نفقه عیال خود از او به قرض گرفته بود. «6»
و حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که: ملکى به نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم آمد و گفت:
پروردگارت تو را سلام مىرساند و مىفرماید: که اگر مى خواهى صحراى مکّه را همه از بهر تو طلا مى کنیم، پس حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت:
پروردگارا! مى خواهم یک روز سیر باشم و تو را حمد کنم و یک روز گرسنه باشم و از تو سؤال کنم.
__________________________________________________
(1) تاخت بردن به دشمن هنگامى که غافل و بىخبر باشد.
(2) مخالفت میل و خواهش نفسانى.
(3) معانى الاخبار، ص 160.
(4) الکافى، ج 5، ص 29؛ ناسخ التواریخ (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم)، ج 1، ص 124- 125.
(5) بحار الأنوار، ج 16، ص 192؛ امالى شیخ صدوق، 194 و خصال، 199.
(6) بحار الأنوار، ج 16، ص 219؛ قرب الاسناد، ص 91.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:67
و فرمود: که آن حضرت سه روز از نان گندم سیر نشد تا به رحمت الهى و اصل شد. «1»
و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که فرمود: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم بودیم در کندن خندق، ناگاه حضرت فاطمه علیها السّلام آمد و پاره نانى براى آن حضرت آورد و حضرت فرمود: که این چیست؟
فاطمه علیها السّلام عرض کرد: قرص نانى براى حسن و حسین علیهما السّلام پخته بودم، و این پاره را براى شما آوردم. حضرت فرمود که: سه روز است که طعام داخل جوف پدر تو نشده است و این اوّل طعامى است که مىخورم. «2»
و ابن عبّاس گفته که: حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم بر روى خاک مى نشست، و بر روى خاک طعام تناول مى نمود، و گوسفند را به دست خود مى بست. و اگر غلامى آن حضرت را براى نان جوى مى طلبید به خانه خود اجابت او مى فرمود. «3»
و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم هر روز سى صد و شصت مرتبه به عدد رگهاى بدن مى گفت:
الحمد للّه رب العالمین کثیرا على کلّ حال.
و از مجلسى بر نمى خاست هر چند کم مى نشست تا بیست و پنج مرتبه استغفار نمى کرد.
و روزى هفتاد مرتبه استغفر اللّه، و هفتاد مرتبه اتوب الى اللّه مى گفت. «4»
و روایت شده که شب جمعه حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم در مسجد قبا اراده افطار نمود و فرمود که: آیا آشامیدنى هست که به آن افطار نمایم؟ اوس بن خولى انصارى کاسه شیرى آورد که عسل در آن ریخته بود، چون حضرت بر دهان گذاشت و طعم
__________________________________________________
(1) بحار الأنوار، ج 16، ص 220؛ عیون اخبار الرضا علیه السّلام.
(2) بحار الأنوار، ج 16، ص 225.
(3) بحار الأنوار، ج 16، ص 222.
(4) الکافى، ج 2، ص 504.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:68
آن را یافت از دهان برداشت و فرمود که: این دو آشامیدنى است که از یکى به دیگرى اکتفا مى توان نمود، من نمى خورم هر دو را و حرام نمى کنم بر مردم خوردن آن را و لیکن فروتنى مى کنم براى خدا، و هر که فروتنى کند براى حقّ تعالى خدا او را بلند مى گرداند، و هر که تکبّر کند خدا او را پست مى گرداند «1» و هر که در معیشت خود میانه رو باشد خدا او را روزى مى دهد، و هر که اسراف کند خدا او را محروم مىگرداند، و هر که مرگ را بسیار یاد کند خدا او را دوست مىدارد.
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم در اوّل بعثت مدّتى آن قدر روزه پیاپى گرفت که گفتند دیگر ترک نخواهد کرد، پس از مدّتى ترک روزه کرد که گفتند نخواهد گرفت، پس مدّتى یک در میان روزه مىگرفت به طریق حضرت داود علیه السّلام پس آن را ترک کرد، و در هر ماه ایّام البیض «2» آن را روزه مىداشت پس آن را ترک فرمود و سنّتش بر آن قرار گرفت که در هر ماه پنج شنبه اوّل ماه و پنج شنبه آخر ماه و چهار شنبه اوّل از دهه میان ماه را روزه مىداشت و بر این طریق بود تا به جوار رحمت ایزدى پیوست. «3» و ماه شعبان را تمام روزه مىداشت.
و ابن شهر آشوب رحمه اللّه گفته است که: بعضى از آداب شریفه و اخلاق کریمه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه علیه و آله و سلم که از اخبار متفرّقه ظاهر مىشود آن است که آن حضرت از همه کس حکیمتر و داناتر و بردبارتر و شجاعتر و عادلتر و مهربانتر بود و هرگز دستش به دست زنى نرسید که بر او حلال نباشد و سخىترین مردم بود، هرگز دینار و درهمى نزد او نماند، و اگر از عطایش چیزى زیاد مىآمد و شب مىرسید قرار نمىگرفت تا آن را به مصرفش مىرسانید و زیاده از قوت سال خود هرگز نگاه نمىداشت و باقى را در راه خدا مىداد، و پستترین طعامها را نگاه مىداشت
__________________________________________________
(1) مکارم الاخلاق ج 1، ص 79؛ محاسن ص 409 و بحار الأنوار، ج 16، ص 247.
(2) سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.
(3) وسائل الشیعة، ج 7، ص 305؛ قرب الاسناد، ص 90.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:69
مانند جو و خرما و هر چه مىطلبیدند عطا مى فرمود، و بر زمین مى نشست و بر زمین طعام مى خورد، و بر زمین مى خوابید و نعلین و جامه خود را پینه مى کرد، و در خانه را خود مى گشود، و گوسفند را خود مى دوشید، و پاى شتر را خود مىبست، و چون خادم از گردانیدن آسیا مانده مىشد مدد او مىکرد و آب وضو را به دست خود حاضر مىکرد در شب و پیوسته سرش در زیر بود و در حضور مردم تکیه نمىنمود، و خدمتهاى اهل خود را مى کرد.
و بعد از طعام انگشتان خود را مىلیسید، و هرگز آروغ نزد، و آزاد و بنده که آن حضرت را به ضیافت مىطلبیدند اجابت مىنمود اگر چه از براى پاچه گوسفندى بود. و هدیه را قبول مىنمود اگر چه یک جرعه شیر بود، و تصدّق را نمىخورد و نظر بر روى مردم بسیار نمىکرد، و هرگز از براى دنیا به خشم نمىآمد، و از براى خدا غضب مىکرد، و از گرسنگى گاهى سنگى بر شکم مىبست و هر چه حاضر مىکردند تناول مىنمود، و هیچ چیز را ردّ نمىفرمود، و برد یمنى مىپوشید، و جبّه پشم مىپوشید و جامههاى سطبر از پنبه و کتان مىپوشید و اکثر جامههاى آن حضرت سفید بود، و عمامه به سر مىبست و ابتداى پوشیدن جامه را از جانب راست مىفرمود و جامه فاخرى داشت که مخصوص روز جمعه بود، و چون جامه نو مىپوشید جامه کهنه را به مسکینى مىبخشید و عبایى داشت که به هر جایى که مىرفت دو ته مىکرد و بزیر خود مىافکند و انگشتر نقره در انگشت کوچک دست راست مىکرد و خربزه را دوست مىداشت، و از بوهاى بد کراهت داشت، و وقت هر وضو ساختن مسواک مىکرد، و گاه بنده خود را و گاه دیگرى را در عقب خود ردیف مىکرد و بر هر چه میسّر مىشد سوار مىشد، گاه اسب و گاه استر و گاه درازگوش گوش.
و فرمود که: آن حضرت با فقراء و مساکین مىنشست و با ایشان طعام مىخورد.
و صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامى مىداشت، و شریف هر قوم را تألیف قلب مىفرمود، و خویشان خود را احسان مى کرد بى آن که ایشان را بر
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:70
دیگران اختیار کند مگر به چیزى چند که خدا به آن امر کرده است.
و ادب هر کس را رعایت مىکرد، و هر که عذر مىطلبید قبول عذر او مىنمود، و تبسّم بسیار مىکرد، و در غیر وقت نزول قرآن و موعظه، و هرگز صداى خندهاش بلند نمىشد. و در خورش و پوشش بر بندگان خود زیادتى نمىکرد. و هرگز کسى را دشنام نداد، و هرگز زنان و خدمتکاران خود را نفرین نکرد و دشنام نداد، و هر آزاد و غلام و کنیز که براى حاجتى مىآمد برمىخاست و با او مىرفت. و درشت خود نبود و در خصومت صدا بلند نمىکرد و بد را به نیکى جزا مىداد، و به هر که مىرسید ابتدا به سلام مىکرد و ابتدا به مصافحه مىنمود و در هر مجلسى که مىنشست یاد خدا مىکرد و اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود و هر که نزد او مىآمد او را گرامى مىداشت، و گاهى رداى مبارک خود را براى او پهن مىکرد و او را ایثار مىنمود به بالش خود. و رضا و غضب، او را از گفتن حقّ مانع نمىشد، و خیار را گاه با رطب و گاه با نمک تناول مىفرمود. و از میوههاى تر خربزه و انگور را دوستتر مىداشت، و اکثر خوراک آن حضرت آب و خرما یا شیر و خرما بود.
گوشت و ثرید و کدو را بسیار دوست مىداشت، و شکار نمىکرد اما گوشت شکار را مىخورد، و پنیر و روغن مىخورد و از گوسفند دست و کتف را و از شوربا کدو را، و از نان خورش سرکه را، و از خرما عجوه را، و از سبزیها کاسنى و باذروج- که ریحان کوهى است- دوست مىداشت و سبزى نرم را.
شیخ طبرسى گفته است که: تواضع و فروتنى آن حضرت به مرتبهاى بود که در جنگ خیبر و بنى قریظه و بنى النّضیر بر درازگوشى سوار شده بود که لجامش و جلش از لیف خرما بود و بر اطفال و زنان سلام مىکرد. روزى شخصى با آن حضرت سخن مىگفت و مىلرزید، فرمود که: چرا از من مىترسى؟ من پادشاه نیستم. «1»
__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 145.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:71
و از انس بن مالک روایت است که گفت:
من ده سال خدمت کردم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم را، پس افّ به من نگفت هرگز، و نفرمود کارى را که کرده بودم چرا کردى، و کارى را که نکرده بودم چرا نکردى. «1»
و گفت که: از براى آن حضرت شربتى بود که افطار مىکرد بر آن، و شربتى بود براى سحرش و بسا بود که براى افطار و سحر آن حضرت یک شربت بیش نبود، و بسا بود آن شربت شیرى بود و بسا بود که شربت آن حضرت نانى بود که در آب آمیخته شده بود، پس شبى شربت آن جناب را مهیّا کردم، آن بزرگوار دیر کرد گمان کردم که بعضى از صحابه آن حضرت را دعوت کرده، پس من شربت آن حضرت را خوردم، پس یک ساعت بعد از عشا آن حضرت تشریف آورد، از بعض همراهان آن جناب پرسیدم که آیا پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم در جایى افطار کرده یا کسى آن جناب را دعوت کرده؟ گفت: نه پس آن شب را به روز آوردم از کثرت غم به مرتبهاى که غیر از خدا نداند از جهت آن که آن حضرت آن شربت را طلب کند و نیابد و گرسنه به روز آورد و همان طور شد. آن جناب داخل صبح شد در حالتى که روزه گرفته بود و تا به حال از من از امر آن شربت سؤال نکرد و یادى از آن ننمود. «2»
مطرزى در مغرب گفته که: انس بن مالک را برادرى بود از مادر که او را ابو عمیر مىگفتند، روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم او را مشاهده کرد به حالت حزن و غم، پرسید او را چه شده که محزون است؟ گفتند: مات نغیره. جوجه گنجشکى داشته است که مرده! حضرت به عنوان مزاح به او فرمود: یا ابا عمیر! ما فعل النّغیر؟ «3» و روایت شده که آن بزرگوار در سفرى بود امر فرمود براى طعام، گوسفندى ذبح
__________________________________________________
(1) مکارم الاخلاق، ج 1، ص 15؛ الشمائل النبویة، ص 420؛ بحار الأنوار، ج 16، ص 230.
(2) بحار الأنوار، ج 6، ص 247.
(3) نک: المناقب، ج 1، ص 147.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:72
نمایند، شخصى عرض کرد که: ذبح آن به عهده من، و دیگرى گفت که پوست کندن آن با من، و شخص دیگر گفت که: پختن آن با من، آن حضرت فرمود که:
جمع کردن هیزمش با من باشد.
گفتند: یا رسول اللّه! ما هستیم و هیزم جمع مىکنیم محتاج به زحمت شما نیست.
فرمود: این را مىدانم لیکن خوش ندارم که خود را بر شما امتیازى دهم پس بدرستى که حق تعالى کراهت دارد از بندهاش که ببیند او را از رفقایش خود را امتیاز داده. «1»
و روایت شده که خدمتکاران مدینه بعد از نماز صبح مىآوردند ظرفهاى آب خود را خدمت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت دست مبارک خود را در آن داخل کند تا تبرّک شود و بسا بود که صبحهاى سرد بود و حضرت دست در آنها داخل مىفرمود و کراهتى اظهار نمىفرمود.
و نیز مىآوردند خدمت آن جناب کودک صغیر را تا دعا کند از براى او به برکت، یا نام گذارد او را، پس آن جناب کودک را در دامن مىگرفت به جهت دلخوشى اهل او و بسا بود که آن کودک بول مىکرد بر جامه آن حضرت، پس بعضى کسانى که حاضر بودند صیحه مىزدند بر طفل! حضرت مىفرمود: قطع مکنید بول او را، پس مىگذاشت او را تا بول کند پس حضرت فارغ مىشد از دعاى او یا نام گذاشتن او، پس اهل طفل مسرور مىشدند و چنان مىفهمیدند که آن حضرت متأذّى نشده است، پس چون مىرفتند حضرت جامه خود را مىشست. «2»
و در خبر است که وقتى امیر المؤمنین علیه السّلام با یکى از اهل ذمّه هم سفر شد، آن مرد ذمّى پرسید از آن حضرت که اراده کجا دارى اى بنده خدا؟
فرمود: اراده کوفه دارم، پس چون راه ذمّى از راه کوفه جدا شد، حضرت
__________________________________________________
(1) بحار الأنوار، ج 76، ص 273؛ مکارم الاخلاق، ج 1، ص 536.
(2) مکارم الاخلاق، ج 1، ص 65.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:73
امیر المؤمنین راه کوفه را گذاشت و در جادّه او پا گذاشت، آن مرد ذمّى عرض کرد:
آیا نگفتى که من قصد کوفه دارم؟
فرمود: چرا، عرض کرد: پس این راه کوفه نیست که با من مىآیى راه کوفه همان است که آن را واگذاشتى، فرمود: دانستم آن را، گفت: پس چرا با من آمدى و حال آن که دانستى این راه تو نیست؟ حضرت فرمود: این به جهت آن است که از تمامى خوشرفتارى با رفیق آن است که او را مقدارى مشایعت کنند در وقت جدا شدن از او، هم چنین امر فرموده ما را پیغمبر ما.
آن مرد ذمّى گفت: پیغمبر شما به این امر کرده شما را؟
فرمود: بلى، آن مرد ذمّى گفت: پس به جهت این افعال کریمه و خصال حمیده است که متابعت کرده او را هر که متابعت کرده و من تو را شاهد مىگیرم بر دین تو، پس بر گشت آن شخص ذمّى با امیر المؤمنین علیه السّلام، پس چون شناخت آن حضرت را اسلام آورد. «1»
و لنعم ما قال البوصیرى: «2»
محمّد سیّد الکونین و الثّقلین و الفریقین من عرب و من عجم
فاق النّبیّین فى خلق و فى خلق و لم تدانوه فى علم و لا کرم
و کلّهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدّیم
فهو الّذى تمّ معناه و صورته ثمّ اصطفاه حبیبا بارى النّسم
فمبلغ العلم فیه انّه بشر و انّه خیر خلق اللّه کلّهم «3»
__________________________________________________
(1) الکافى، ج 2، ص 491.
(2) وى شرف الدین ابو عبد اللّه محمّد بن سعید دلامى (م: 694) است که قصیده او الکواکب الدریة فى مدح خیر البریة نام دارد.
(3) حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم پیشواى دو جهان و سرور جن و انس و تمامى اقوام عرب و عجم است، وى از لحاظ صورت و نیز سیرت، بر تمام پیامبران فائق آمده است و آنان در علم و بزرگوارى به قله شامخ او نزدیک نشدهاند.
و تمام پیامبران به رسول خدا دست نیاز برند تا از دریاى [کرامت] و یا جرعهاى از باران [رحمت] پیوسته ریزان او را برگیرند.
و او [محمّد] کسى است که صفات درونى و بیرونىاش به کمال رسیده و آنگاه بود که آفریننده ارواح او را به دوستى برگزید.
بالاترین پایه دانش [ناقصها] آن است که او انسان است و نیز آن که او بهترین آفریدههاى پروردگار است.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:74
از انس منقول است که گفت: من نه سال «1» خدمت آن حضرت کردم یک بار به من نگفت که: چرا چنین کردى، و هرگز کارى را بر من عیب نکرد، و هرگز بوى خوشى خوشتر از بوى آن حضرت نشنیدم، و با کسى که مىنشست زانویش بر زانوى او پیشى نمىگرفت.
روزى اعرابى آمد و رداى مبارکش را به عنف کشید به حدّى که در گردن مبارکش جاى کنار ردا ماند، پس گفت: از مال خدا به من بده، پس آن حضرت از روى لطف به سوى او التفات فرمود و خندید و فرمود که: به او عطایى دادند، «2» پس حقّ تعالى فرستاد که: «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ». «3»
و از ابن عباس منقول است که: حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: من تأدیب کرده خدایم و على تأدیب کرده من است، حقّ تعالى مرا امر فرمود به سخاوت و نیکى و نهى کرد مرا از بخل و جفا و هیچ صفت نزد حقّ تعالى بدتر از بخل و بدى خلق نیست. «4»
و شجاعت آن حضرت به مرتبهاى بود که حضرت اسد اللّه الغالب علیه السّلام مىگفت:
که هرگاه جنگ گرم مىشد ما پناه به آن حضرت مىبردیم و هیچ کس به دشمن نزدیکتر از آن حضرت نبود. «5»
و ابن عبّاس نقل کرده چون سؤالى از آن حضرت مىکردند، مکرّر مىفرمود تا بر
__________________________________________________
(1) در بعضى منابع: عشر سنین (10 سال).
(2) بحار الأنوار، ج 16، ص 230.
(3) سوره قلم، آیه 4.
(4) بحار الأنوار، ج 16، ص 231.
(5) نهج البلاغه، ترجمه فقیهى، ص 711، ک 269.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:75
سائل مشتبه نشود. «1»
و روایت شده که آن حضرت سیر و پیاز و تره و بقل بد بو تناول نمىنمود، و هرگز طعامى را مذمّت نمىفرمود، و اگر خوشش مىآمد مىخورد و الّا ترک مىکرد. و در مجلس از همه مردمان پیشتر دست به طعام مىبرد و از همه کس دیرتر دست مىکشید، و از جلو خود تناول مىفرمود مگر خرما که دست به تمامت آن مىگردانید و کاسه را مىلیسید و انگشتان خود را یک یک مىلیسید و بعد از طعام دست مىشست و دست بر رو مىکشید و تا ممکن بود تنها چیزى نمىخورد. «2»
و در آب آشامیدن اوّل بسم اللّه مىگفت، و اندکى مىآشامید، و از لب بر مىداشت و الحمد للّه مىگفت تا سه مرتبه، و گاهى به یک نفس مىآشامید، و گاهى در ظرف چوب، و گاه در ظرف پوست، و گاه در خزف تناول مىنمود، و چون اینها نبود دستها را پر از آب مىکرد و مىآشامید، و گاه از دهان مشگ مىآشامید.
و سر و ریش خود را به سدر مىشست، و روغن مالیدن را دوست مىداشت و ژولیده مو بودن را کراهت مىداشت و چون به خانه داخل مىشد سه نوبت رخصت مىطلبید. و نمىگذاشت کس در برابر او بایستد، و هرگز با دو انگشت طعام نمىخورد، «3» و بلکه با سه انگشت و بالاتر میل مىفرمود و هیچ عطرى با عرق آن حضرت برابر نبود، و هرگز بوى بد بر مشام آن حضرت نمىرسید، و آب دهان مبارک به هر چه مىافکند برکت مىیافت، و به هر مریضى مىمالید شفا مىیافت، و به هر لغت سخن مىگفت، و قادر بر نوشتن و خواندن بود با این که هرگز ننوشت. و هر دابّه که آن حضرت سوار مىشد پیر نمىگشت. و بر هر سنگ و
__________________________________________________
(1) بحار الأنوار، ج 16، ص 234.
(2) نک: بحار الأنوار، ج 16، ص 241- 246.
(3) مکارم الاخلاق، ج 1، ص 77؛ الانوار فى شمائل النبى المختار، ج 2، ص 630؛ صحیح مسلم، کتاب الاطعمة و الاشربة، 2028؛ صحیح سنن ترمذى، باب ما جاء فى التنفس، 1886؛ طب النبى، 23.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:76
درخت که مىگذشت او را سلام مىداد و مگس و پشّه و امثال آن بر آن حضرت نمىنشست و مرغ از فراز سر آن حضرت پرواز نمىکرد و هنگام عبور جاى قدم مبارکش بر زمین نرم رسم نمىشد و گاه بر سنگ سخت مىرفت و نشان پایش رسم مىگشت و با آن همه تواضع، مهابتى از آن حضرت در دلها بود که بر روى مبارکش نظر نمىتوانستند کرد. «1»
و مىفرمود چند صفت را فرو نگذارم: نشستن بر خاک، و با غلامان طعام خوردن، و سوار بر درازگوش، و دوشیدن بز به دست خود، و پوشیدن پشم، و سلام کردن بر اطفال. «2»
[مزاح آن حضرت:]
و وارد شده که آن حضرت مزاح مىکرد امّا حرف باطل نمىگفت. و نقل کردهاند که: روزى آن حضرت دست کسى را گرفت و فرمود: که مىخرد این بنده را؟! یعنى بنده خدا را.
و روزى زنى احوال شوهر خود را نقل مىکرد، حضرت فرمود که: آن است که در چشمش سفیدى هست؟ آن زن گفت: نه، چون به شوهرش نقل کرد گفت:
حضرت مزاح کرده و راست فرموده، سفیدى چشم همه کس بیش از سیاهى است.
و پیرهزالى از انصار به آن حضرت عرض کرد که: استدعا کن براى من از خدا بهشت را. فرمود که: زنان پیر داخل بهشت نمىشوند، پس آن زن گریست، حضرت خندید و فرمود که: جوان و باکره مىشوند و داخل بهشت مىشوند.
و حکایت مزاح آن حضرت با پیرهزنى دیگر و بلال و عبّاس و دیگران معروف است.
و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: زنى به خدمت آن حضرت آمد و از
__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 124 و 126.
(2) بحار الأنوار، ج 16، ص 215.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:77
مردى شکایت کرد که مرا بوسیده. آن حضرت او را طلبید و فرمود: چرا چنین کردهاى؟ گفت: اگر بد کردهام او هم از من قصاص نماید یعنى تلافى این بد را نسبت به من بکند، آن جناب تبسّم نمود و فرمود: دیگر چنین کارى مکن. گفت:
نخواهم کرد. «1»
مؤلّف گوید: هر عاقلى که به نظر انصاف تدبّر و تأمّل کند در آنچه ذکر کردیم از اخلاق حسنه و اطوار حمیده آن حضرت، به علم الیقین خواهد دانست حقّیت و پیغمبرى آن حضرت را، و آن که این اخلاق شریفه نیست جز به امر اعجاز، زیرا که آن حضرت در میان گروهى نشو و نما کرد که از جمیع اخلاق حسنه عرى و برى بودند و مدار ایشان بر عصبیّت و عناد و نزاع و تغایر و تحاسد و فساد بود و در حجّ مانند حیوانات عریان مىشدند و بر دور کعبه دست بر هم مىزدند و صفیر مىکشیدند و بر مىجستند چنان که حقّ تعالى حکایت کرده حال آنها را فرموده:
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً. «2»
و کسانى که عبادت ایشان چنین بوده از آن معلوم مى شود که سایر اطوار ایشان چه خواهد بود، و الحال که زیاده از هزار و سیصد سال است که از بعثت آن حضرت گذشته و شریعت مقدّسه ایشان را طوعا و کرها «3» به اصلاح آورده است، کسى که در صحراى مکّه ایشان را مشاهده کند مىداند که در چه مرتبه از انسانیّت و در چه مرحله از آدمیّت مىباشند و آن حضرت در میان چنین گروهى از اعراب به هم رسید با جمیع آداب حسنه و اخلاق مستحسنه و اطوار حمیده از علم و حلم و کرم و سخاوت و عفّت و شجاعت و مروّت و سایر صفات کمالیّه که علماى فریقین در این باب کتابها نوشته اند و عشرى از اعشار آن را احصا نکرده و به عجز اعتراف نموده اند. و اللّه العالم.
__________________________________________________
(1) مناقب، ج 1، ص 149.
(2) انفال، آیه 35.
(3) به میل یا بى میل.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:54
فصل سیّم: در بیان احوال آن حضرت در ایّام رضاع و طفولیّت
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم متولّد شد. چند روز گذشت که از براى آن حضرت شیرى به هم نرسید که تناول نماید، پس ابو طالب آن حضرت را بر پستان خود مىانداخت و حقّ تعالى در آن شیرى فرستاد و چند روز از آن شیر تناول نمود تا آن که ابو طالب، حلیمه سعدیّه را به هم رسانید و حضرت را به او تسلیم کرد. «1»
و در حدیث دیگر فرموده که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام دختر حمزه را عرض کرد بر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت او را به عقد خود در آورد، حضرت فرمود: مگر نمىدانى که او دختر برادر رضاعى من است؟ زیرا که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم و عمّ او حمزه از یک زن شیر خورده بودند. «2»
و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: اوّل مرتبه ثویبه (به ضمّ ثاء مثلّثه و فتح و او) آزاد کرده أبو لهب، آن حضرت را شیر داد، و بعد از او حلیمه سعدیه آن حضرت را شیر داد و پنج سال نزد حلیمه ماند، و چون نه سال از عمر آن حضرت گذشت با ابو طالب به جانب شام رفت. و بعضى گفتهاند که در آن وقت دوازده سال
__________________________________________________
(1) اصول الکافى، ج 1، ص 373؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 59.
(2) الکافى، ج 5، ص 445؛ من لا یحضره الفقیه، ص 3، ص 411؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 396؛ بحار الأنوار، ج 15، ص 34.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:55
از عمر آن حضرت گذشته بود. و از براى خدیجه به تجارت شام رفت در هنگامى که بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود. «1»
در نهج البلاغه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حقّ تعالى مقرون گردانیده با حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم بزرگتر ملکى از ملائکه خود را که در شب و روز آن حضرت را بر مکارم آداب و محاسن اخلاق وامىداشت و من پیوسته با آن حضرت بودم مانند طفلى که از پى مادر خود برود، و هر روز براى من علمى بلند مىکرد از اخلاق خود، و امر مىکرد مرا که پیروى او نمایم و هر سال مدّتى در کوه حراء مجاورت مىنمود که من او را مىدیدم و دیگرى او را نمىدید، و چون مبعوث شد به غیر از من و خدیجه در ابتداى حال کسى به او ایمان نیاورد و مىدیدم نور وحى و رسالت را و مىبوییدم شمیم نبوّت را. «2»
ابن شهر آشوب و قطب راوندى و دیگران روایت کردهاند از حلیمه بنت ابى ذؤیب، که نام او عبد اللّه بن الحارث بود از قبیله مضر، و حلیمه زوجه حارث بن عبد العزّى بود، حلیمه گفت که: در سال ولادت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم خشکسالى و قحط در بلاد ما به هم رسید و با جمعى از زنان بنى سعد بن بکر به سوى مکّه آمدیم که اطفال از اهل مکّه بگیریم و شیر بدهیم، و من بر ماده الاغى سوار بودم کم راه، و شتر مادهاى همراه داشتیم که یک قطره شیر از پستان او جارى نمىشد و فرزندى همراه داشتم که در پستان من آن قدر شیر نمىیافت که قناعت به آن تواند کرد و شبها از گرسنگى دیدهاش آشناى خواب نمىشد و چون به مکّه رسیدیم هیچ یک از زنان، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را نگرفتند براى آن که آن حضرت یتیم بود و امید احسان از پدران مىباشد. «3»
پس ناگاه من مردى را با عظمت یافتم که ندا همىکرد و فرمود: اى گروه
__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 223.
(2) نهج البلاغه، خ 192.
(3) بعضى از بزرگان نخستین بخش این گزارش تاریخى را ساختگى مىدانند.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:56
مرضعات! هیچ کس هست از شما که طفلى نیافته باشد؟ پرسیدم که: این مرد کیست؟ گفتند: عبد المطّلب بن هاشم سیّد مکّه است، پس من پیش تاختم و گفتم:
آن منم. فرمود: تو کیستى؟ گفتم: زنى از بنى سعدم و حلیمه نام دارم، عبد المطّلب تبسّم کرد و فرمود:
بخّ بخّ خصلتان جیّدتان سعد و حلم، فیهما عزّ الدّهر و عزّ الأبد. «1»
به به دو خصلت نیکوست: سعادت و حلم، که در آنها است عزت دهر و عزّ ابدى.
آنگاه فرمود: اى حلیمه! نزد من کودکى است یتیم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم نام دارد و زنان بنى سعد او را نپذیرفتند و گفتند: او یتیم است و تمتّع از یتیم متصوّر نمىشود و تو بدین کار چونى؟ چون من طفل دیگر نیافته بودم آن حضرت را قبول نمودم، پس با آن جناب به خانه آمنه شدم، چون نگاهم به آن حضرت افتاد شیفته جمال مبارکش شدم پس آن درّ یتیم را گرفتم و چون در دامن گذاشتم و نظر به سوى من افکند نورى از دیدههاى او ساطع شد و آن قرّة العین اصحاب یمین به پستان راست من رغبت نمود و ساعتى تناول کرد و پستان چپ را قبول نکرد و براى فرزند من گذاشت و از برکت آن حضرت هر دو پستان من پر از شیر شد که هر دو را کافى بود و چون به نزد شوهر خود بردم آن حضرت را شیر از پستان شتر ما جارى شد. آن قدر که ما را و اطفال ما را کافى بود. پس شوهرم گفت:
ما فرزند مبارکى گرفتیم که از برکت او نعمت رو به ما آورد، و چون صبح شد آن حضرت را بر درازگوش گوش خود سوار کردم رو به کعبه آورد و به اعجاز آن حضرت سه مرتبه سجده کرد و به سخن آمد و گفت: از بیمارى خود شفا یافتم، و از ماندگى بیرون آمدم، از برکت آن که سید مرسلان و خاتم پیغمبران و بهترین گذشتگان و آیندگان بر من سوار شد، و با آن ضعف که داشت چنان رهوار شد که هیچ یک از
__________________________________________________
(1) سیره حلبى، ج 1، ص 106.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:57
چهار پایان رفیقان ما به آن نمىتوانستند رسید، و جمیع رفقا از تغییر احوال ما و چهار پایان ما تعجّب مىکردند، و هر روز فراوانى و برکت در میان ما زیاده مىشد و گوسفندان و شتران قبیله از چراگاه گرسنه بر مىگشتند. و حیوانات ما سیر و پرشیر مىآمدند.
در اثناى راه به غارى رسیدیم و از آن غار مردى بیرون آمد که نور از جبینش به سوى آسمان ساطع بود و سلام کرد بر آن حضرت و گفت: حقّ تعالى مرا موکّل گردانیده است به رعایت او، و گلّه آهوئى از برابر ما پیدا شدند و به زبان فصیح گفتند: اى حلیمه! نمىدانى که، که را تربیت مىنمایى! او پاکترین پاکان و پاکیزهترین پاکیزگان است، و به هر کوه و دشت که گذشتم بر آن حضرت سلام کردند، پس برکت و زیادتى در معیشت و اموال خود یافتیم و توانگر شدیم و حیوانات ما بسیار شدند از برکت آن حضرت و هرگز در جامههاى خود حدث نکرد (بلکه هیچگاه مدفوعى از آن جناب دیده نگشت چه آن که در زمین فرو مىشد) و نگذاشت هرگز عورتش را که گشوده شود، و پیوسته جوانى را با او مىدیدم که جامههاى او را بر عورتش مىافکند و محافظت او مىنمود.
پس پنج سال و دو روز آن حضرت را تربیت کردم، پس روزى با من گفت که هر روز برادران من به کجا مىروند؟
گفتم: به چرانیدن گوسفندان مىروند.
گفت: امروز من نیز با ایشان موافقت مىکنم.
چون با ایشان رفت گروهى از ملائکه او را گرفتند و بر قلّه کوهى بردند و او را شست و شو کردند، پس فرزند من به سوى ما دوید و گفت: محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را دریابید که او را بردند و چون به نزد او آمدم، دیدم که نورى از او به سوى آسمان ساطع مىگردد، پس او را در بر گرفتم و بوسیدم و گفتم: چه شد تو را؟ گفت: اى مادر! مترس خدا با من است، و بویى از او ساطع بود از مشک نیکوتر و کاهنى روزى او را دید و نعره زد و گفت: این است که پادشاهان را مقهور خواهد گردانید و عرب را
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:58
متفرّق سازد. «1»
و از ابن عبّاس روایت است که: چون چاشت براى اطفال طعام مىآوردند آنها از یکدیگر مىربودند و آن حضرت دست دراز نمىکرد، و چون کودکان از خواب بیدار مىشدند، دیدههاى ایشان آلوده بود و آن حضرت روى شسته و خوشبو از خواب بیدار مىشد. «2»
و به سند معتبر دیگر روایت کرده است، که: روزى عبد المطّلب نزدیک کعبه نشسته بود، ناگاه منادى ندا کرد که فرزندى محمّد نام از حلیمه ناپیدا شده است، پس عبد المطّلب در غضب شد و ندا کرد: اى بنى هاشم! و اى بنى غالب! سوار شوید که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم ناپیدا شده است، و سوگند یاد کرد که از اسب به زیر نمىآیم تا محمّد را بیابم یا هزار اعرابى و صد قرشى را بکشم. و در دور کعبه مىگردید و این شعر مىخواند:
یا ربّ ردّ راکبى محمّدا ردّا الىّ و اتّخذ عندی یدا
یا ربّ آن محمّدا لن یوجدا تصبح قریش کلّهم مبدّدا
یعنى: اى پروردگار من! برگردان به سوى من شهسوار من محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم را و نعمت خود را بار دیگر بر من تازه گردان.
پروردگارا! اگر محمّد پیدا نشود تمام قریش را پراکنده خواهم کرد.
پس ندایى از هوا شنید، که: حقّ تعالى محمّد را ضایع نخواهد کرد.
پرسید که: در کجا است؟
ندا رسید که در فلان وادى است، در زیر درخت خار امّ غیلان. «3»
چون به آن وادى رفتند، آن حضرت را دیدند که به اعجاز خود از درخت خار رطب آبدار مىچیند و تناول مىنماید و دو جوان نزدیک آن حضرت ایستادهاند،
__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 59؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 81.
(2) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 60؛ سیره ابن کثیر، ج 1، ص 242.
(3) ظاهرا خار مغیلان کما این که در حیاة القلوب، ج 3، ص 173 آمده است.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:59
چون نزدیک رفتند آن جوانان دور شدند، و آن دو جوان جبرئیل و میکائیل بودند، پس از آن حضرت پرسیدند که تو کیستى؟
گفت: منم فرزند عبد اللّه بن عبد المطّلب.
پس عبد المطّلب آن حضرت را بر گردن خود سوار کرد و بر گردانید و بر دور کعبه هفت شوط آن حضرت را طواف فرمود و زنان بسیار براى دلدارى حضرت آمنه نزد او جمع شده بودند، چون آن حضرت را به خانه آورد خود به نزد آمنه رفت و به سوى زنان دیگر التفات ننمود. «1»
بالجمله چون آن حضرت را به نزد حضرت آمنه آوردند امّ ایمن حبشیّه که کنیزک عبد اللّه بود و برکه نام داشت و به میراث به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم رسیده بود به حصانت و نگاهداشت آن حضرت پرداخت و هرگز آن حضرت را ندید که از گرسنگى و تشنگى شکایت کند، هر بامداد شربتى از زمزم بنوشیدى و تا شامگاه هیچ طعام نطلبیدى و بسیار بود که چاشتگاه براى او عرض طعام مىکردند و اقدام به خوردن نمىفرمود.
***__________________________________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 60.
منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج1،ص:60
[هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم نبود بر سر آتش مىترسم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم «1»]